نوشته‌های یک توکا

Writing minimalist Bio

نوشته‌های یک توکا

Writing minimalist Bio

می‌نویسم. هر زمان و هر چی که حالمو خوب‌تر کنه. همین


ارشد ارتباط تصویری / طراح گرافیک/ پژوهشگر و ...


به احترام هم؛ کپی نکنیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
می‌بارد
بر خشکی زمین
بر دل‌های خشک
بر روح بی‌مهر مردمانی
که سال‌هاست
مهربانی را از یاد برده‌اند

همچنان ببار
ببار و بیاموز
ای آسمانی‌ترین برف روز‌های سردم


بهمن ماه 96
  • yousef rajabi
آنقدر در کودکی‌ام غرق شده‌ام
که هیچ غواصی مجال تجاتم نیست

و نور هیچ فانوسی
عمق دریای من را
روشن نخواهد کرد

در این میان
مرغان ماهی خوارند که
بر بستر صورتم می‌کوبند

و از سفره دلم
ماهی‌ می‌چینند

ماهی‌‌های قرمز کوچک تنهایی...


[یوسف رجبی]
  • yousef rajabi
سالها از نیامدت گذشته
دیر شده‌ای
"انتظار" همانند کودکی عجول
پاهایش را بر زمین می‌کوبد
رسیده شده‌ای

ای شراب کهنه در پستو
جامی باش بر عطش این کهنه سوار
میخواهم کمی زندگی را بتازم
...
زودتر بیا



[یوسف رجبی]
  • yousef rajabi
گاهی به نظر میرسه آخرشه، آخریشه، نمیشه ؛ ولی در همین نقطه انتها تازه میفهمیم اولشه، آخریش نیست، میشه. خلاصه اینکه حس "دیگه نمیتونم طاقت بیارم" یه حس کاملا اشتباهیه که تلقین میکنیم به خودمون. در صورتی که آدما به شرایط حالشون خیلی زود عادت میکنن.

یه متن نوشته از دوست عزیز خانم هیئتی که در ادامه میارمش:
"برای حذف آدمای "سمی" از زندگیتون هیچ گاه احساس گناه و خجالت و پشیمونی نکنین! فرقی نمیکنه از بستگانتون باشه یا "عشقتون" یا ی آشنای تازه! مجبور نیستید برای کسی که باعث رنج و احساس حقارت در شما میشه جایی باز کنید.
جدایی ها تلخند و آزار دهنده! اما از دست دادن کسی که باعث آزار و حقارت شماست، در حقیقت منفعته نه خسارت ..."

و خلاصه اینگونه بود که اندیشیدیم در یک روز خنک بارونی بهاری. اندیشیدیم به بودن آدمای مضر کنارمون. باید برید. باید هرس کرد تا شکوفه داد. با قدرت بیشتر بارور شد و سبز بود.


[یوسف رجبی]
  • yousef rajabi
هر روز صبح از خواب بیدار می‌شوم و تا شب درگیرم. پول درآوردن و گذران زندگی و هزارتا مشغله، بی آنکه کمی فکر کنم که دلیل صبح امروزم چه بوده؟! آیا واقعا باید هر روز برنامه تکراری روزهای پیش رو اجرا کرد تا زمانی که سوت قطار عمر آدمی فریاد زند : آخرشه. مسافر عزیز بای بای. دنیا بای بای. فرصت ها بای بای. و دیگر هیچ راه برگشتی نیست.
بیدار شدن از خواب امروزم مثل باقی روزها بود ولی ترافیک زیاد و مسافت راه منو درگیر کرد که کمی تامل کنم و به اطرافم بیشتر توجه کنم و کمی لذت ببرم. آخر این زندگی تکراری مجالی برای لذت برایت باقی نمی‌گذارد. تو می‌مانی و خودت وسط برهوت دنیا.
بگذار ساده تر بگویم، امروز می‌خواهم کمی زودتر برگردم به خا‌نه ام. می‌خواهم کمی بیشتر در کنارشان بمانم و از زندگی‌ام کمی بیشتر لذت ببرم. می‌خواهم کمی استراحت کنم. کمی قدم بزنم و کمی بیشتر از کمی کتاب بخوانم . موزیک گوش دهم و به گرفتاری‌هایم اعتنایی نکنم.
می‌خواهم فقط کمی .....

زندگی کنم
  • yousef rajabi
دیروز از حوالی خیابان‌های پر ازدحام شهرم گذشتم
مثل هر روز ولی با کمی سر و صدای اضافی در همهمه های شهر سربی‌ام
به خودم که می‌آیم
می‌بینم
خودم را، در یک دور واهی
که دائم من را از من دور و به خودم می‌رساند
یک دور پوچ که انتهایی جز بالا بردن ارقام سن تقویمی من ندارد
در بند شهرنشینی شدبم و در حسرت آرامش
و چه زود می‌گذرد ایام
یک روز کاری دیگر مانده تا عید
به نو شدن تقویم کهنه‌ی روی میز
و دوباره همه چی از نو
من از نو
شهر از نو
شلوغی از نو

چه بی‌قرار ساخته‌ای مرا
همین حوالی ، خودت را برسان
...
زودتر



[یوسف رجبی]
  • yousef rajabi
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست

عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست

حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

تفعل یک روز بارانی من از غزلیات حضرت دوست/ #حافظ

شاید دو ساعت گیر کردن تو ترافیک تهران و دیر رسیدن به محل کار، لذت بارش بارون زمستونی رو برد. تو روزای بارونی مهربون‌تر از همیشه باشیم. آخه میدونید که؛ یه بارونه و یه عالمه مکرر خاطرات.

زندگیتون به فال نیک
یوسف رجبی / پنجم دی ماه یکهزار و سیصد و نود و پنج
  • yousef rajabi
روبروی آینه قدی اتاقم می‌ایستم
می‌بینم و می‌چینم
چروک افتاده به چهره‌ام،
سالهای رفته و گیسوان ریخته
تارهای سپید تجربگی
یا پیری ...
چه فرق می‌کند
مهم این است که

زمان می‌گذرد
بی برگشت !!!


[یوسف رجبی]
  • yousef rajabi
نم نم می‌بارد
خستگی از شانه‌های مغموم سردم
ساز قلبم کوک نیست
لرزش دستانم
خبر از غروب می‌دهد و ناکامی این دنیای چرک مرده

و تیغ می‌کشند
روزهای تقویم بر پیشانی تن کرخت عریان زمان
وای بر من
وای برمن که نباشی و باشم

زمان بایست ...!!!


[یوسف رجبی]
  • yousef rajabi

امروز بعد از مدت ها آمده‌‌ام

تا به یاد بیاورم آنچه‌را که

گذشت

که هست

که خواهد بود

و مدام و پی در پی

عقربه‌های ساعت‌ام را

به روی نیک‌بختی

کوک خواهم نمود



[یوسف رجبی]

  • yousef rajabi