نوشته‌های یک توکا

Writing minimalist Bio

نوشته‌های یک توکا

Writing minimalist Bio

می‌نویسم. هر زمان و هر چی که حالمو خوب‌تر کنه. همین


ارشد ارتباط تصویری / طراح گرافیک/ پژوهشگر و ...


به احترام هم؛ کپی نکنیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۹۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

چه رسم عجیبی است

هر که می‌رود، می‌ماند؛

می‌ماند و آنقدر در ذهنمان

بزرگ می‌شود

که گویی هست؛

...

فقط یک چیز می‌ماند،

و آن ...

عذاب شیرینی است که می‌کشیم؛

می‌کشیم و در فراقش می‌بافیم،

آسمان  و ریسمان خیالاتمان را

و همینطور می‌گذرد

"زندگی"

آنوقت، ما می‌مانیم و 

خندقی از دلتنگی به دورمان؛

نه پای رفتن می‌ماند و نه جای بودن

چه شیرینی عجیبی است این "فراق"



[ یوسف رجبی]



  • yousef rajabi

چه عشقی؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟؟؟؟!!!!!

مثل این می‌ماند بی مقدمه بروی سر اصل مطلب؛ و اصل مطلبت با تمام حس های خوب جهان تناقض داشته باشد. آن وقت می‌ماند یک خودخوری بزرگ و یک توی کوچک و جهانی بزرگ در مقابلت. راستی ابتدای عاشقی کجا بود که ساده به انتهایش رسیدیم. می‌دانی چیست رفیق؟ سرگرم زندگی بودیم. خیلی زیاد. آنقدر زیاد که دستی برای خاراندن سرمانم نداشتیم. آنقدر درگیر که نفهمیدیم که گذشت؟ 6 ساله شدیم. 10 ساله شدیم. 15 ساله شدیم و همینطور سه دهه گذشت و هنوز ما شدیدا سرگرم زندگی هستیم. زندگی که دو رو داشت و انتخاب ما آنطرفش بود. آنطرفی که هزار امید و آرزو بود. ولی هیچوقت خودش را به ما نشان نداد.

حالا تو بیا و بگو "ولنتاین".

کلمه ای که فهمیدنش دل سیر میخواهد و فراق بال. بگذریم. هیچکدامش به ما نخورد.

می‌روم به زندگی‌ام برسم.

...



[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

از چشم‌های تو

رودخانه ای خروشان می‌گذرد

و من ...

پر از غزل‌آلای عاشقم



[ یوسف رجبی]


  • yousef rajabi
وقتی باشی
خیلی اتفاق های خوب می‌افتد

قلبم تندتر می‌زند
دستانم گرم می‌شوند

و گونه هایم سرخ
...
...
پس چرا نیستی‌؟؟؟!!!



[ یوسف رجبی]


  • yousef rajabi

اتل متل یه قصه
نون و پنیر و پسته
اتل متل مهربون
برام همیشه بمون
اتل متل ترانه
بازی بچگانه
اتل متل زندگی
همیشه بوده رنگی
کاش بمونه همینجور
دوست به این قشنگی
...
اما نشد بمونی
.
.
.
هر چی که بود تموم شد
زندگیمون حروم شد




[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

صبح سرد شنبه باشد
و هوای حالت؛غروب جمعه
چه تکراری شده است "زندگی"
چه خوب است که ...
...
...
می‌گذرد




[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

در بطن من، 
جایی میان محوریت زمین؛ 
نبض می‌گیری .... 
مبادا گُم شوی در این همه ازدحام 
در این همه تظاهر؛
همین که خودت باشی،
جان میگیرد تمام رگم
جان می‌دهم به تو
...
همین که خودت باشی ...




[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

چه قلم حواس پرتی دارم؛
یادش می‌رود
که همین چند لحظه پیش
چه گلایه‌ها بر سر کاغذ سپیدش نکرده
همیشه دوست دارد 
امیدی باشد
فردایی باشد
و شاید 
زمانی برای دوست داشتن
برای نوشتن
برای از نو شروع کردن
...
و این بین
کاغذی سیاه و مچاله ؛
کاغذی قربانی خواهد شد

همیشه یک طرف قضیه خودخواه است ...




[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

از هر کجا که شروع کنی
من الف بی کلاه آغاز توام
که از جمله‌هایت 
جا مانده است



[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi
  • yousef rajabi