نوشته‌های یک توکا

Writing minimalist Bio

نوشته‌های یک توکا

Writing minimalist Bio

می‌نویسم. هر زمان و هر چی که حالمو خوب‌تر کنه. همین


ارشد ارتباط تصویری / طراح گرافیک/ پژوهشگر و ...


به احترام هم؛ کپی نکنیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

امروز بعد از مدت ها آمده‌‌ام

تا به یاد بیاورم آنچه‌را که

گذشت

که هست

که خواهد بود

و مدام و پی در پی

عقربه‌های ساعت‌ام را

به روی نیک‌بختی

کوک خواهم نمود



[یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

امروز با واقعه تأسف انگیز هنرمندی عالیقدر، عباس کیارستمی، تپش‌های قلبم کندتر شد و از صمیم قلب اندوهگین شدم. چشمی به سمت ویکی پدیا چرخاندم و دگربار خواندم و خواندم و خواندم که او چه بود، که بود ... از کجا شروع کرد و به چی فکر می‌کرد. امیدوارم چنین پدیده‌ای که جهان هنر هفتم را متحول کرد دوباره تکرار شود. روحش قرین رحمت

  • yousef rajabi

نمی دانم اندوهم را

پشت کدام لبخند پنهان کنم

که اشکی نیوفتد

که دستی نلغزد

که جانی نمیرد

...

روزگار بی انصافیست



[ یوسف رجبی]


  • yousef rajabi
چه فرقی می‌کند سالت چه برچسبی داشته باشد؟؟!! 95؟ 96؟یا هر چه که خوشایندتر است. چه فرقی می‌کند سالت چه سالی باشد؟!!‌اسب ؟ میمون؟ بز؟ حالا هر چی ... همه خوشحالند بخاطر آمدن سال جدید یا رفتن سالی که اول آن همین داستان ها بوده. بخاطر تمام شدنش خوشحال می شویم و بخاطر آمدنش خوشحال. این چه دوست داشتنی است؟؟ بی آنکه در آنیم و لذتی ببریم از لحظه های ناب و تکرار نشدنی. بی آنکه بدانیم که ما می سازیم و خلق میکنیم. چقدر خیلی چیزها گم شده است. چقدر زیاد ... دهم فروردین 95
  • yousef rajabi

اسفند تمام می‌شود

سال تمام می‌شود

همه چیز تمام می‌شود

حتی من، 

حتی تو ...

حتی این زندگی 

که همچنان سر سختانه 

می‌تازد و می‌رود

...

پایان ناپیداست



[ یوسف رجبی]


  • yousef rajabi

غذای اضافی‌اش قسمت گربه های کوچه شد؛

همسایه‌اش با شکم خالی سر به زمین ‌گذاشت ...




[ یوسف رجبی]


  • yousef rajabi

چه عشقی؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟؟؟؟!!!!!

مثل این می‌ماند بی مقدمه بروی سر اصل مطلب؛ و اصل مطلبت با تمام حس های خوب جهان تناقض داشته باشد. آن وقت می‌ماند یک خودخوری بزرگ و یک توی کوچک و جهانی بزرگ در مقابلت. راستی ابتدای عاشقی کجا بود که ساده به انتهایش رسیدیم. می‌دانی چیست رفیق؟ سرگرم زندگی بودیم. خیلی زیاد. آنقدر زیاد که دستی برای خاراندن سرمانم نداشتیم. آنقدر درگیر که نفهمیدیم که گذشت؟ 6 ساله شدیم. 10 ساله شدیم. 15 ساله شدیم و همینطور سه دهه گذشت و هنوز ما شدیدا سرگرم زندگی هستیم. زندگی که دو رو داشت و انتخاب ما آنطرفش بود. آنطرفی که هزار امید و آرزو بود. ولی هیچوقت خودش را به ما نشان نداد.

حالا تو بیا و بگو "ولنتاین".

کلمه ای که فهمیدنش دل سیر میخواهد و فراق بال. بگذریم. هیچکدامش به ما نخورد.

می‌روم به زندگی‌ام برسم.

...



[ یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

افکارمان کجای جهان را گرفته؟؟؟!!!
چقدر مغرورانه دور می‌شویم
از هم ... از خودمان
از زندگی که تظاهر می‌کند هست
از بودن که هیچوقت نبوده و نیست
...
.... چقدر این صورتک ها 
برای صورتمان بزرگ است؟؟؟!!!
دوست داشتن‌هایی که تو زاییدی 
و در من مردند
در زمینی که دست رد نامردی 
به سینه هیچکسی نمی‌کوبد ...
همیشه... همیشه ...
فکر می‌کنیم که زنده‌ایم !!!!



[یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

نبض زمین را گرفته‌ام; مشت زمین پیش چشمم باز شده است!!!! یا چشم من می‌بیند درون مشتی که زندگی را تنگ کرده،. ... گهگاهی شوخی می‌کند. نیشش را تا بناگوشش باز میکند و مکررا می خندد به ریشمان ، گهگایی با انگشتان ظریفش خرخره ام را می فشارد، فکرم را مریض کرده این قسمت بودن‌های "زندگی". دمای هوایم گرم است. پر عطشم. بی تفاوت از دنیای به ظاهر پوچ؛ آب می نوشم. آهسته پیش خودم میگویم: " می‌گذرد "



[یوسف رجبی]

  • yousef rajabi

تو میهمان افکارم شو, من می نویسم ...

  • yousef rajabi